برگرفته از سایت صادق هدایت
امشب شصت سال از خودکشی صادق هدایت می گذرد. در شب هشتم آوریل هدایت در خانه اش واقع در شماره سی و هفت مکرر خیابان شامپیونه در منطقه هیجدهم پاریس با گاز خودکشی کرد. چندروز پس از سیزده به در ، در چنین شبی پول کفن و دفنش را روی میز قرار داد ؛با پنبه شکاف در و پنجره ها را پوشاند و در آشپزخانه روی پتویی دراز کشید .در حالیکه لباس تمیز و مرتبی پوشیده بود و سیگار خود را هم روشن کرده بود به زندگی کوتاه اما شرافتمندانه و پربارش پایان داد . تمام عوامل نشان از این دارد که خودکشی اش با نقشه ای حساب شده و برنامه ریزی شده بوده است. همه ی کارهای ناتمامش را هم یا پاره کرده بود و یا سوزانده بود. آیا او این روز خاص را برای مردن انتخاب کرده بود؟ آیا نویسنده می تواند داستان مرگ خود را طراحی کند؟ آیا نویسنده قدرت این را دارد که نقطه ی پایانی بر اثر خود و زندگی خود بگذارد؟در آثار او مثل بوف کور و سه قطره خون ، بهار فصل تکاپوی جانداران وسرمستی از عشق است . همان که همیشه به مرگ ختم می شود ...
هدایت غنیمتی بود که در دنیای آلوده ی رجاله ها و حاجی آقاها دوام نیاورد و بالاخره از همان دنیای رجاله ها اول فاصله گرفت بعد گریخت و سرانجام خود را کشت. هرگز به کثافتکاریهای مرسوم ایشان تن نداد و در مقابل پول و قدرت کمر خم نکرد و تا زمانیکه جان در بدن داشت شرافت فقرش را به ذلت دریوزگی رجاله ها نفروخت ... چنان که در اواخر عمر در نامه مورخ 20/4/1327 ، حتی در پاسخ به فرستادن پارچه ی اهدایی از طرف شهید نورائی میگوید:
"نوشته بودید كه پارچه فرستادهاید ؛ نمیدانم بهعنوان خمس بود یا زكوة . بههرحال اندام رعنایم كه عجالتاً كمردرد گرفته، تمام قد با زبان بیزبانی تشكرمیكند. از من به شما نصیحت از این ولخرجیها نكنید، میترسم كلاهمان درهم برود. ما یك بابایی هستیم كه با فقر و مسكنت خودمان ساختهایم و ازبهبودی در اوضاع هم به كلی چشم پوشیدهایم ... "
صادق هدایت برای خروج از ایران مجبوربود به بهانه ی درمان بیماری روانی خویش از اطبا نامه بگیرد و ایشان هم براحتی بقول خودش – پس ازعمری خدمات میهنی فراوان !– نامه ی دیوانگی اش را به دستش دادند . این در حالی بود که درباره ی مسافرت به ظاهر آزادیخواهان و بطور مشخص سران حزب توده به اروپا اینگونه می نویسد :
"عده ی دیگری از استادان مثل دكتر عقیلی، جودت و غیره هم به ممالك خارجه رهسپار خواهند شد. مریم فیروز مدتی است در سویس میباشد. نمیدانم آزادیخواهان چرا بیشتر میل مهاجرت دارند. شاید آزادی اینجا را تأمین كردهاند ، حالا به جاهای دیگر میپردازند" !!
در شرایطی که اوضاع ایران را با قلم نقاد و بیرحم خودش که البته طنز تلخ و همیشگی اش را نیز بهمراه دارد اینگونه توصیف میکند :
"... اگر راهنمای توریست در اروپا برای خارجیها مینویسند باید در ایران یكراهنمای زندگی برای مردمانش نوشت . چون در حقیقت مسأله زندگیِ بخور و نمیر كارش بهجای باریك كشیده . بههرحال همه ی اینها را به حسابسرنوشت باید گذاشت ، البته از روی ناچاری !!! "
صادق هدایت امشب خودش را می کشد ... اکنون نه مزاری در ایران دارد تا برای بزرگداشتش برآن گرد هم آیند ، نه چون کافکا و جیمز جویس موزه ای به نامش به یادگار مانده تا به تماشای آن بنشینند . نه خانه ای دارد که محفل دوستدارانش باشد ... ولازم به توضیح نیست که جسدش نیز هزاران فرسنگ دور از میهنش – با همه ی خدمات میهنی فراوان – بخاک سپرده شده . پس تنها درودی می فرستیم به روان پاک آن انوشه روان ، کولی بی کاروان عرصه ی نویسندگی ایران .
امشب شصت سال از خودکشی صادق هدایت می گذرد. در شب هشتم آوریل هدایت در خانه اش واقع در شماره سی و هفت مکرر خیابان شامپیونه در منطقه هیجدهم پاریس با گاز خودکشی کرد. چندروز پس از سیزده به در ، در چنین شبی پول کفن و دفنش را روی میز قرار داد ؛با پنبه شکاف در و پنجره ها را پوشاند و در آشپزخانه روی پتویی دراز کشید .در حالیکه لباس تمیز و مرتبی پوشیده بود و سیگار خود را هم روشن کرده بود به زندگی کوتاه اما شرافتمندانه و پربارش پایان داد . تمام عوامل نشان از این دارد که خودکشی اش با نقشه ای حساب شده و برنامه ریزی شده بوده است. همه ی کارهای ناتمامش را هم یا پاره کرده بود و یا سوزانده بود. آیا او این روز خاص را برای مردن انتخاب کرده بود؟ آیا نویسنده می تواند داستان مرگ خود را طراحی کند؟ آیا نویسنده قدرت این را دارد که نقطه ی پایانی بر اثر خود و زندگی خود بگذارد؟در آثار او مثل بوف کور و سه قطره خون ، بهار فصل تکاپوی جانداران وسرمستی از عشق است . همان که همیشه به مرگ ختم می شود ...
هدایت غنیمتی بود که در دنیای آلوده ی رجاله ها و حاجی آقاها دوام نیاورد و بالاخره از همان دنیای رجاله ها اول فاصله گرفت بعد گریخت و سرانجام خود را کشت. هرگز به کثافتکاریهای مرسوم ایشان تن نداد و در مقابل پول و قدرت کمر خم نکرد و تا زمانیکه جان در بدن داشت شرافت فقرش را به ذلت دریوزگی رجاله ها نفروخت ... چنان که در اواخر عمر در نامه مورخ 20/4/1327 ، حتی در پاسخ به فرستادن پارچه ی اهدایی از طرف شهید نورائی میگوید:
"نوشته بودید كه پارچه فرستادهاید ؛ نمیدانم بهعنوان خمس بود یا زكوة . بههرحال اندام رعنایم كه عجالتاً كمردرد گرفته، تمام قد با زبان بیزبانی تشكرمیكند. از من به شما نصیحت از این ولخرجیها نكنید، میترسم كلاهمان درهم برود. ما یك بابایی هستیم كه با فقر و مسكنت خودمان ساختهایم و ازبهبودی در اوضاع هم به كلی چشم پوشیدهایم ... "
صادق هدایت برای خروج از ایران مجبوربود به بهانه ی درمان بیماری روانی خویش از اطبا نامه بگیرد و ایشان هم براحتی بقول خودش – پس ازعمری خدمات میهنی فراوان !– نامه ی دیوانگی اش را به دستش دادند . این در حالی بود که درباره ی مسافرت به ظاهر آزادیخواهان و بطور مشخص سران حزب توده به اروپا اینگونه می نویسد :
"عده ی دیگری از استادان مثل دكتر عقیلی، جودت و غیره هم به ممالك خارجه رهسپار خواهند شد. مریم فیروز مدتی است در سویس میباشد. نمیدانم آزادیخواهان چرا بیشتر میل مهاجرت دارند. شاید آزادی اینجا را تأمین كردهاند ، حالا به جاهای دیگر میپردازند" !!
در شرایطی که اوضاع ایران را با قلم نقاد و بیرحم خودش که البته طنز تلخ و همیشگی اش را نیز بهمراه دارد اینگونه توصیف میکند :
"... اگر راهنمای توریست در اروپا برای خارجیها مینویسند باید در ایران یكراهنمای زندگی برای مردمانش نوشت . چون در حقیقت مسأله زندگیِ بخور و نمیر كارش بهجای باریك كشیده . بههرحال همه ی اینها را به حسابسرنوشت باید گذاشت ، البته از روی ناچاری !!! "
صادق هدایت امشب خودش را می کشد ... اکنون نه مزاری در ایران دارد تا برای بزرگداشتش برآن گرد هم آیند ، نه چون کافکا و جیمز جویس موزه ای به نامش به یادگار مانده تا به تماشای آن بنشینند . نه خانه ای دارد که محفل دوستدارانش باشد ... ولازم به توضیح نیست که جسدش نیز هزاران فرسنگ دور از میهنش – با همه ی خدمات میهنی فراوان – بخاک سپرده شده . پس تنها درودی می فرستیم به روان پاک آن انوشه روان ، کولی بی کاروان عرصه ی نویسندگی ایران .
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر