۱۳۹۰ مهر ۶, چهارشنبه

به نسلهای آمده از راه چه خواهیم گفت؟



درحالیکه کشورهای اطراف مان به راحتی از جاذبه های طبیعی داشته و نداشته ی شان در جهت ارز آوری استفاده های زیادی می کنند، دست روی دست گذاشته و مرگ اکوسیستم متنوع مان را به نظاره نشسته ایم.

بعد از مرگ تدریجی جنگلها و برداشتهای بی رویه از آنها حالا نوبت به دریاچه های کشورمان رسیده است تاهر روزه اخبار ناخوشایندی در این خصوص بشنویم. درچند ماه اخیر همواره یکی از دلمشغولیهای طبیعت دوستان بحث دریاچه ی اورمیه بود، اگر چه این موضوع تنها در عملکرد امروزمان خلاصه نمی شود؛ اما دمل چرکینی است که امروز پس از سالها سربازکرده و روی زشت اش را نشان مان می دهد.

مدتها پیش از این دکتر اسماعیل کهرم(استاد دانشگاه) هشدارهای زیادی در خصوص اکوسیستم ایران داده بود که با بی توجهی افراد مسئول هم اکنون شاهد نابود شدن این دریاچه که به باور عام و تایید کارشناسان حتی لجن های کنار ساحل اش خاصیت درمانی دارد هستیم.

دکتر کهرم که نیمی از سال را در خارج از ایران به تدریس مشغول است، بارها از بسته شدن سدهای فراوان و قطع شاهرگ حیاتی دریاپه ها انتقاد کرده بود. او خشک شدن تالاب گاوخونی و زاینده رود را نیز حاصل همین تفکرات ناپخته و نسنجیده می دانست؛ اما اینجا ما از دانش افرادی مانند این استاد برجسته ی دانشگاه استفاده نمی کنیم تا دیگران بدون کمترین سرمایه گذاری در پرورش امثال دکتر کهرم بیشترین بهره ها را ببرند.

آنچه در این خصوص جالب توجه است رفتارهای عادی و مصاحبه های خونسردانه ی افراد مسئول است. به عنوان مثال در حالیکه هر روزه شاهد کمتر شدن وسعت جنگلها و برداشت بی رویه ی چوب توسط نهادهای قانونی و غیرقانونی(قاچاقچیان) هستیم، آمارها از برابر بودن کاشت و برداشت درختان حکایت می کند .

امروز با کج سلیقگی داریم تمامی شریانهای حیات مان را قطع می کنیم و به شهروندانمان وعده های گاه بسیار بعید می دهیم. می خواهیم در کویر درخت بکاریم و آنگاه در جنگلها به دنبال منافع کوتاه مدت هستیم و غافلیم از اینکه جنگلهایی را که در چشم بر هم زدنی ریشه کن می کنیم صدها و شاید هزارها سال زمان برده تا اینگونه به دست ما برسد و ما در نهایت بی رحمی می خواهیم بیابانی خشک و بی آب و علف تحویل نسلهای آینده بدهیم.

مسئله ی خشک شدن دریاچه ی اورمیه یک علاقه ی شخصی نیست، اورمیه هم بسان منابع دیگر از جمله نفت وگاز و صنایع دستی می تواند و باید ثروت ملی ارز آور تلقی شود، اگرچه سهم ایران از توریسم بسیار ناچیز تر از آنی است که امروز نگران از دست رفتن سهم مان از درآمد حاصل از توریسم باشیم.

گاوخونی را از یاد بردیم، به سرنوشت زاینده رود علاقه ای نشان ندادیم، هامون نیز دیگر نشانی از گذشته ندارد، نفس جنگلها را با قطع بی رویه ی درختان گرفتیم، اورمیه را نیز اینگونه به فراموشی می سپاریم، فردا به نسلهای آمده از راه چه خواهیم گفت؟




۱۳۹۰ مرداد ۱۳, پنجشنبه

نقض حقوق شهروندی به بهانه ای واهی

سالن فرودگاه امام خمینی زیاد شلوع نبود، یکی دو روز به ماه رمضان مانده تقریبا روز خلوتی را سپری می کرد. خانمی به دو زبان انگلیسی و فارسی اعلام کرد مسافرین محترم پرواز.... به مقصد .... برای تحویل بار به ......مراجعه نمایند. صفی تشکیل شد و مسافران بلیط و چمدان به دست آرام آرام جلو می رفتند، تقریبا همه ساکت بودند به جز دو جوانک بین بیست تا بیست و سه سال که گاهی شوخی هایی ساده با هم می کردند تا وقت گذرانی کرده باشند. آقای متشخصی از راه رسید، از همانها که در اولین نگاه هم می توان فهمید که احتمالا بسیاری از نقاط دنیا را دیده و به گشت و گذار پا نهاده است.

موبایل به دست مرتبا صحبت می کرد، ابتدا نمی فهمیدم چه می گوید؛ اما صف که دور زد نزدیک تر شدیم و این بار ناخود اگاه حرفهایش را می شنیدم. داشت به ان سوی سیم گزارش گونه ای از سفرش می داد. بین حرفهایش البته بدون اینکه بخواهم استراق سمع کرده باشم شنیدم که گفت:

"آره، هر فرودگاهی بوی خودشو داره، فرودگاه دهلی اون جوری، فرودگاه دوبی یه جوره دیگه و فرودگام امام خمینی هم .....، شما وقتی توی یه فرودگاه اروپایی پیاده می شی بوی ادکلن و عطرهای مردم مست ت می کنه؛ اما اینجا انگاری هموطنان عزیزمون!! دل شون نمی یاد قبل از اومدن به فرودگاه یه دوش بگیرن!؟ با بوی عرق بدن شون می یان می رن مسافرت"

حقیقتا از خودم خجالت کشیدم، از شما چه پنهان با اینکه شاید دو ساعت پیش تر از آن دوش گرفته و اصلاح کرده بودم به خودم شک کردم؛ اما چیزی که عذابم می داد این نبود. با خودم می گفتم به فرض اینکه کسی هم با بوی نا مطبوع بدن به فرودگاه امده باشد، به فرض مثال حتی بوی عرق تن کسی این آقای محترم را آزرده باشد، آیا صحبت کردن با صدای بلند این آقا در جایی که آرامش و سکوت برقرار است نوعی تعرض به حقوق شهروندی دیگران نیست؟ آیا بوی احتمالی عرق تن کسی( فرض محال، محال نیست) که این آقای محترم را آزرده است زننده تر از آلودگی صوتی حاصل از گفتگوی تلفنی ایشان است.

هرچه بود و هرچه هست حالا چند روزی از ان ماجرا می گذرد؛ اما یاداوری چند باره ی این موضوع باعث شد تا از قول پائولو کوئیلو بنویسم:

ما مردم عادت کرده ایم دو زنبیل را با چوبی یکی در پیش رو و یکی در پشت سر به خود اویزان کنیم و بدی های دیگران را در زنبیل پیش رو بگذاریم و دائما با یاداوری ان دیگران را شماتت کنیم و درزنبیل پشت سر ضعف های خود را پنهان کرده و هیچگاه به یاد نیاوریم.(1)

مقصود از نگاشتن سطور بالا این بود که وقتی از حقوق شهروندی و اداب اجتماعی سخن می گوییم باید بدانیم همانگونه که رفتارهای دیگران را رصد می کنیم، دیگران نیز حق دارند ما را را زیر ذره بین برده و رفتارهای ناپسند مارا گوشزد کنند، کاش آن آقای باشخصیت این را نیز بداند.

پی نوشت:

1- نقل به مضمون(البته در شهرهای شمالی ایران در قدیم کسانی بودند که با اویزان کردن چوبی بردوش که به ان چان چو( چوب) می گفتند دو زنبیل بزرگ بردوش می گرفتند و با خرید و فروش اجناس روزگار می گذراندند، احتمالا پائولوی بزرگ تصویری از آن را به الهام گرفته باشد)



۱۳۹۰ تیر ۱۲, یکشنبه

فرشته مولوی / سگ ها و آدم ها

سگ ها و آدم ها

نوشته ی:فرشته ی مولوی

ناشر: انتشارات ققنوس، 1388

نوبت چاپ: اول/ 120 صفحه

-------------------

سگ ها و آدم ها مجموعه ای از داستانهای کوتاه فرشته ی مولوی است که در دوره های متفاوتی نوشته شده است. همانطور که در یادداشت ابتدای کتاب می خوانیم، مولوی در زمانهای مختلفی دست به قلم برده و داستانهایش را نگاشته است. این کتاب حاوی ده داستان کوتاه است که می باید به طور جداگانه در خصوص آنها صحبت کرد.

کلاغ هندی، طبل نیمه شب،ایستگاه زرد، همه بهارها، وهن، خاله مومی، همه روزهای خدا، دوری دیگر،خداداد خوش است و سگ ها و آدم ها نام داستانک هایی است که در این کتاب می خوانیم.

ابتدا کوتاه در باره ی هر داستان:

1-کلاغ هندی:

روایتی است از یک مسافرت به دهلی که نویسنده انگار با خلاصه گویی و رمانتیک نویسی می کوشد با نام بردن از گدایان هندی و برخورد مردم با یکدیگر در جشنی که رنگ به سر وصورت هم می پاشند حال و هوای یک مسافرت نوروزی را دور از ایران در ذهن خواننده تداعی کند.

2-طبل نیمه شب:

داستان دوم نوستالژی یک زندگی است که گاه در کوچه خیابانهای استانبول می گذرد و گاهی در دریا و قایق اجاره ای با حضور چشم های دیگرانی که غریبه اند و هیچ سنخیتی با راوی داستان ندارند. این داستانک بیشتر از اینکه یک متن ادبی باشد یک دل نوشته است که نویسنده در جمع دیگر داستانها آورده است. در متن از کلمات زیبای زیادی برای جذاب تر شدن و جذب خواننده استفاده شده است.

3-ایستگاه زرد:

داستان سوم نیز یک نوستالژی است که نویسنده سعی دارد با متنی روانتر از دو داستان اول خواننده را به ادامه ی مطالعه ترغیب کند.

راوی خواهری دارد به نام شفیقه که مبنای قصه را بر زندگی او گذاشته و از زاویه ی دید خود زندگی و افکار شفیقه و بقیه ی آدمها را روایت می کند. آدمها در این داستان در پرده اند و تنها رفتارشان روایت می شود.

4-همه بهارها:

داستانی است از زندگی و رنج آدمهایی که در رنج ،درد ، بیماری و باورهای خرافی دست و پا می زنند.آدمهایش به طور شتابزده معرفی می شوند، بدون هیچ سابقه ای در داستان جا می گیرند و بدتر از آن از ذهن راوی خارج می شوند. نویسنده در این داستان کوشیده است با فضا سازی جذابیت ایجاد کند که در این راه نیز موفق نیست.

5- وهن:

قصه ی پنجم با دیدن یک فیلم خارجی(فرانسوی)شروع می شود.داستان آدم های دهه ی شصت ایران است با روایتی رئالیستی و از درون جامعه ی آن روزها، که برای مردم آن دهه بسیار قابل لمس است.

ساده، بدون حاشیه پردازی زیاد که راوی با دیدی گزارشگرانه اززاویه ی دید خود که خانمی است شاغل داستان را روایت می کند و حس نوستالژیک خواننده را قلقلک می دهد.

6-خاله مومی:

خاله مومی داستان زندگی خانمی مطلقه است که در دفتری به کار تایپ مشغول است،این داستان به صورت یکنواخت و به سبک خاطره نویسی و یادداشت شخصی نوشته شده است.

نویسنده کوشیده تا زندگی یک روزه ی یک خانم مطلقه و چالش هایش را با دیگران در محیط کار به همراه فلاش بک هایی روایت کند.

7-همه روزهای خدا :

داستان ششم این مجموعه واقعا چیزی به جز یک گزارش ازمشاهدات نویسنده نیست.نه پیامی، نه حتی القای ایده یا عقیده ای! انگار نویسنده برای نوشتن یک گزارش خبری می کوشد تا با برداشتش را از مشاهداتش توصیف کند.

در قصه ی "همه روزهای خدا" تنها عنصر توصیف است که داستان را به پیش می برد و از داستان گویی و سایر عناصر دیگر داستان کمتر سراغی هست.

8-دوری دیگر:

این داستان نیز روایتی یکنواخت دارد که تنها در بخشی کوتاهی از قصه به صورت گفت و شنوددنبال می شود.نویسنده در این بخش از کتاب بسیار کوشیده تا صورتی هنرمندانه به داستان بدهد، استفاده از توصیف ها گاهی چنان بی مورد و زیاد است که خواننده را کلافه می کند.برای نوشتن داستان تمامی عناصر داستان لازم و ملزوم یکدیگرند؛ اما نویسنده تنها به توصیف افراطی شاخ و برگ و آدمها می پردازد.

9-خداداد:

داستان خداداد، در واقع غمنامه ای است برای انسان امروز در سراسر دنیا، نویسنده با محور قرار دادن خداداد مهاجری افغان رنج آدمهایی را بیان می کند که در گوشه گوشه ی دنیا با فقر و ناهنجاریهای اجتماعی و محدودیت ها با زندگی دست و پنجه نرم می کنند.

در این داستان به صورت گذرا از آوارگی و سرگشتگی مردمانی از سایر نقاط دنیا و کشورهایی که مردمش با چالش های سیاسی دست و پنجه نرم می کنند نام برده می شود، هرچند خداداد را می توان مقاله ای در باب انسانیت دانست؛ اما بلاشک یکی از قابل تامل ترین قصه های فرشته ی مولوی در سگ ها و آدم ها است.

10- سگ ها و آدم ها:

سگ ها و ادم ها دهمین و آخرین داستان کتاب مولوی است، روایتی رئالیستی دارد که گاه گریزی به سبک های دیگر از جمله رمانتیسم می زند.داستان حکایت مادر است کارمند که فرزندی بیمار داردو نویسنده با ادغام پاره هایی از فیلم ها و داستانهای دیگر به جذابیت قصه می افزاید.



و اما عناصر داستان:

1-شخصیت پردازی: شخصیت پردازی در کلیه ی داستانهای سگ ها و ادم ها کمترین نقش را دارند. حتی در داستان خداداد که زیباترین بخش نوشته های مولوی است عناصر به خوبی معرفی نمی شوند، این سبک ورود و خروج افراد از داستانها مسلما تعمدی است؛ اما باعث می شود خواننده سردرگم و متحیر باقی بماند.

2-گفت و گو : عنصر گفت و گو نیز به خوبی به کار گرفته نشده است، تنها در بخش های ازکتاب مانند ایستگاه زرد، وهن و سگ ها و ادم ها از این عنصر به صورت ناقص بهره گرفته می شود.گفت و شنود در داستان می تواند خواننده را در درک بهتر ایده ی داستان و نویسنده کمک کند؛ اما متاسفانه به جز مواردی محدود در کتاب استفاده نشده است.

3-توصیف: از این عنصر در داستانها گاهی استفاده شده؛ اما به نظر می رسد استفاده ی نابجا بر خط روایی داستان لطمه وارد آورده باشد.

4-سبک داستان: به لحاظ مستقل بودن قصه ها از هم از سبک خاصی پیروی نکرده است، می توان همه نوع سبک را در سگ ها وآدم ها دید، حتی در بعضی قصه ها ازجمله سگ ها و ادم ها رئالیسم و رمانتیسم با هم آمیخته شده اند و این در دیگر قسمت های کتاب نیز دیده می شود.

5-زاویه ی دید: داستانهای مجزای کتاب از زاویه ی دید مستقلی بهره می برند . داستانهای کلاغ هندی،همه بهارها،خاله مومی و سگ ها و آدم ها از زاویه ی دید اول شخص، طبل نیمه شب و خداداد با دانای کل و ایستگاه زرد،وهن، همه روزهای خدا و دوری دیگر از زاویه ی دید سوم شخص روایت می شود.

6- زمان و مکان: به لحاظ زمان و مکان داستانها دارای تنوع زیادی است از دهلی تا ایتالیا، از تهران تا شمال و از خانه و خیابان تا اداره، صف های خرید مایحتاج تا میز تایپ ، اتوبوس و قطار و ...

از نظر زمانی همانگونه که در متن هست می شود تهران دهه ی شصت را متصور بود، آنجا که مردمی خسته از تحولات اجتماعی حالا با جنگی خانمانسوز دست و پنجه نرم می کنند، هر چند نشان چندانی ازجنگ نیست؛ اما در صف تعاونی اداره، اتوبوس شرکت واحد و سایر مکانهای داستان می توان رد پای جنگ و تبعات اقتصادی ان را دید.

7- یک ایراد کلی:نگارش کتاب بسیار ضعیف است و مانند بسیار از کتابهای این روزها افعال بسیار پس وپیش می شوند، گاهی غلط املایی نیز دیده می شود، مانند:

کلاغ"غاری " می کشد. (ص 113)

و البته در دیگر صفحات نیز اشتباهات املایی دیگری دیده می شود.

و کلام اخر اینکه: سگ ها و ادم ها کاری است ضعیف که نویسنده برای نگارش و انتشارش زحمت بسیار کشیده است.

پی نوشت: این نوشته بیش از هشت ماه پیش نگاشته شده، شاید اگر امروز دوباره سگ ها و آدم ها را می خواندم نظرات مثبت و منفی دیگر نیز داشتم. با احترام به نویسنده ی محترم؛ خانم فرشته ی مولوی.

۱۳۹۰ تیر ۳, جمعه

از خمینی شهر تا کاشمر و گرگان/واکاوی چند جنایت

در کمتر از دو هفته شاهد رسانه ای شدن دو مورد تجاوز به نوامیس مردم در دو سوی کشور بودیم که بسیار درد آور و باعث خدشه دار شدن وجدان عمومی جامعه شده است. در اینکه اینگونه جنایات در همه جای دنیا اتفاق می افتد شکی نیست؛ اما چیزی که باعث تعجب و حیرت افکار عمومی شد، نخست فاصله ی کوتاه این دو جنایت و سپس اظهارات رفع تکلیف گونه ی تعدادی از مقامات بوده است.

در ماجرای اول؛ تعدادی زن و مرد در سنین بین بیست تا سی سال که به گفته ی منابع خبر همگی اقوام سببی و نسبی بوده اند در حوالی خمینی شهر در حال برگزاری یک پارتی شبانه با ورود عده ای که اینک می دانیم اوباش بوده اند، مجلس بزم شان بر هم خورده و مردان مهاجم که گویی ساعتها پشت درب باغ کمین کرده و منتظر بودند، دستان مردان مجلس را بسته و به محبس انداخته و با بردن زنان مورد اشاره به جایی امن آنچه نباید بکنند انجام می دهند و می گریزند.

ماجرای دوم اما اوایل اردیبهشت ماه در روستایی در کاشمر(فوژده) اتفاق افتاد و از مورد خمینی شهر بسیار زشت تر و درد اور تر است. خانمی به همراه آقایی ظاهرا متشخص در حال عزیمت از محل کار به منزل بوده اند که تعدادی از اهالی روستا در نیمه راه به اینان نزدیک شده، مرد و زن را از یکدیگر جدا کرده و زن نگون بخت را به سویی می برند و آنچه در باغ خمینی شهر اتفاق افتاده بود اینجا در گندم زار، بین علفهای مزرعه اتفاق می افتد و سرانجام زن مورد تهاجم که به بیمارستان منتقل شده بود، با شناسایی یکی از مهاجمان پرده از راز مگو بر می دارد و باقی قضایا!!

البته این دو مورد تنها موارد روزهای اخیر نبوده که رسانه ای شد، خانم دکتر جوانی که برای خدمت در مناطق محروم این کشوربه روستاهای گرگان رفته بود، توسط چند مرد انسان نما مورد تعرض قرار گرفته تا پس از این کمتر پزشکی حاضر به خدمت در مناطقی نظیر مکان مورد اشاره شود و باز در همین استان دختری را می ربایند و پس از تجاوز به قتل می رسانند و در گوشه ای رهایش می کنند، ماجراهایی که طبق اعلام رسانه ها مردم متدین آن سامان به خروش امده اند و کار به مراجع بالاتر نیز کشیده شده است. هر روزه در گوشه گوشه ی کشور حوادثی کم و بیش شبیه به این و البته در ابعاد کوچکتر اتفاق می افتد که عموما نیز رسانه ای نمی شوند.

به نظر می رسد مورد خمینی شهر کاملا با حادثه ای که در کاشمر اتفاق افتاده است به لحاظ ماهیتی جدا باشد، آنچه در خمینی شهر اتفاق افتاد یک وسوسه ی شبانه بود و البته لازم به توضیح نیست که نمی باید اتفاق می افتاد و اصولا قرار نیست آدم یا آدم نماها به هر وسوسه ای پاسخ مثبت بدهند؛ اما اینجا اهمال ارگانهای ذی ربط از جمله نیروی انتظامی کاملا مشهود است، نیروی انتظامی حافظ حقوق شهروندان ایرانی است؛ اما گاهی در اینگونه اتفاقات با کم توجهی و سهل انگاری، سپس توجیهات بی مورد باعث خشم و بی اعتمادی شهروندان به پلیس می شوند؛ اما شواهد در مورد اتفاقی که در کاشمر افتاد حکایت از جریحه دار شدن غرور اعضای یک روستا( به درست بودن یا غلط بودن این غرور کاری نداریم)، ایل یا عشیره و هر نامی که به اینگونه جوامع می توان نسبت داد دارد. اصولا در یک جامعه ی کوچکتر اجتماعی، افراد ان نسبت به رفتارها و هنجارهای همسایگان خود توجه بیشتری دارند و با رصد کردن اوضاع، دست به اقداماتی به صواب یا ناصواب می زنند که در این مورد به خصوص متاسفانه چهره ی زشت ماجرا از آستین تعدادی شرور بیرون آمد و ماجرایی را رقم زد که می دانیم.

حافظه ی میان مدت ما موردی را به یاد می آورد که برادری به جهت سو ظن، خواهرش را گوش تا گوش بریده تا در بین ایل و عشیره سربلند باشد و یا حتی پدری که به جهت سربلند کردن در بین اعضای فامیلش که اتفاقا از طایفه های معروف زورگیران نیز بودند دخترش را کشت و پس از مدتی نیز پشیمان گردید. اکنون با کمی کندوکاو در خصوص اتفاق کاشمر به راحتی می توان دریافت که مهاجمین به طریقی خواسته اند انتقامی بگیرند، حال از که ؟ و چه ؟ این سئوالی است که احتمالا مهاجمین و فرد مورد تهاجم می توانند بدان پاسخ دهند.

به هر ترتیب چه در فقره ی خمینی شهر و چه در حادثه ی ناگوارکاشمر و حتی در اتفاقی که در گلستان افتاد، انگشت اشاره به سوی نیروی انتظامی رفته و به جهت اینکه مسئولین و مردم پیش از این پشت شان به شب بیداریها و جان برکفیهای این یگان گرم بود و با پشتوانه ی اینان سر بر بالین می گذاشتند، کمی بی اعتماد شده و به نظر می رسد این بی اعتمادی حاصل اظهارات خام و نپخته ای است که می گوید:

متاسفانه افراد مورد تهاجم در باغ خمینی شهر به لحاظ نوع پوشش در شرایط مناسبی قرار نداشته اند و دلیل اصلی این حادثه بد پوششی و رعایت نکردن بانوان جمع بوده است. (1)

صرف نظر از اینکه اصولا خانمهای حادثه دیده در باغ موصوف چه لباسی بر تن داشته اند این نوع پاسخگویی تنها پاک کردن صورت مسئله بوده و اعلام اینکه حادثه دیدگان می باید رعایت حجاب می کرده اند نه تنها از مسئولیت افراد مسئول در پرونده نمی کاهد که شاید در نزول شان و جایگاه اجتماعی شان نیز موثر باشد. مورد دیگری که اعلام گردیده اینکه متجاوزین ساعتها پشت دیوار کمین کرده بودند که این خود بار مسئولیت بیشتری برای پلیس به همراه دارد، چگونه است که تعدادی از افراد که به گفته ی منابع مخابره کننده ی خبر از اشرار منطقه نیز بوده اند ساعتها پشت در باغی کمین می کنند و ماموران پی به حضور اینان نمی برند؛ اما پس از حادثه اعلام می کنند که عمق فاجعه ی حادث شده به دلیل ساعتها تحریک جنسی اینان در کمینگاه بوده است؟

نکته ی جالب توجه در مورد اتفاقی که در کاشمر افتاد این بود که با گذشت بیش از یک ماه هیچکدام از مقامات درگیر درپرونده هیچگونه اطلاع رسانی و احتمالا اقدامی در جهت مجازات عاملان انجام نداده و یا اقداماتشان نتیجه ی درخوری در پی نداشته که با اعلام آن، اندکی بر احساسات و عواطف مردم مرهمی بنهند، تا اینکه امام جمعه ی کاشمر در خطبه های نماز از مسئولین نتیجه ی اقداماتشان را خواستارشده و از این رهگذر موضوع به رسانه ها کشیده می شود.

شکی نیست که زنان در هر جامعه ای در صف اول تهدیدها و آسیبهای اجتماعی قرار دارند؛ اما دستگاه قضایی و پلیس دو رکن بزرگ و در واقع ستونهای بازدارنده ای هستند که از همه ی شهروندان (و اینجا بانوان) پاسداری کرده و آنان را در برابر هجمه های مختلف نگهبانی می کنند. در سالهای اخیر پرونده های زیادی در خصوص هتک حرمت، تجاوز به عنف، سواستفاده های جنسی و اخلاقی،اسید پاشی با هدف انتقام و... و... در محاکم قضایی کشورمان مطرح بوده و هر کدام به فراخور زمان و مستندات پرونده ها فرجامی در پی داشته اند. از پرونده ی خفاش شب تا قتلهای زنجیره ای زنان که در کرمان و مشهد با ادعاهای واهی اتفاق افتاد و به هر حال بازتابهایی در جامعه داشته ویا همین اواخر پرونده ی سعادت آباد که دستگاه قضایی با نشان دادن سرعت عمل خود بر هوشیاری این قوه و کاردانی شان تاکید ورزیدند، همه و همه نشان از آمادگی قوه ی قضاییه در برخورد قانونی با این دسته از قانون شکنان دارد که امنیت اجتماعی و مشوش کردن افکار عمومی را خواسته یا ناخواسته نشانه رفته اند.

انتظار می رود قوه ی قضاییه در کمترین زمان ممکن با درایت و تبحر نیروی خدوم خود عاملان جنایات خمینی شهر، کاشمر و گرگان و پرونده های مشابه را به سزای عمل ننگین شان برساند تا هر بی سروپایی به خود اجازه ی حضور در حریم خصوصی دیگران را ندهد. تجربه نشان داده هر گاه بدون اینکه بخواهیم بر اشتباهاتمان سرپوش بگذاریم عمل کرده ایم، نتیجه ی مطلوب تری حاصل گردیده و در کوتاه ترین زمان ممکن بهترین اقدامات را انجام داده و افکار عمومی نیز به رضایت سر تکان داده اند.

1- نقل به مضمون

۱۳۹۰ خرداد ۲۶, پنجشنبه

دوباره ماهواره

در هفته های اخیر پس از ماهها بررسی های کارشناسی و غیر کارشناسی بالاخره اعلام شد که نیروی انتظامی با استفاده کنندگان تجهیزات ماهواره ای برخورد خواهد کرد؛ اما این برخوردها به نظر می رسد بیشتر به تادیب های شتاب زده شبیه است تا عملی که در پس ان تفکر و برنامه ریزی اعمال شده باشد.

به گفته ی متخصصان علم حقوق ورود نیروی انتظامی به حریم شخصی افراد غیر قانونی بوده و خود جرم محسوب می شود، حال با توجه به اینکه تا کنون قانونی دال بر اینگونه برخوردها وضع نشده، لازم است تا دیر نشده فکری به حال این موضوع کرد.

در اواخر دهه ی 50 و اوایل دهه ی 60 خورشیدی، زمانی که به تازگی در این کشور انقلاب شده بود داشتن "ویدیو" عملی مذموم و ناپسند محسوب می گردید؛ اما علی رغم همه ی سختگیریهای اعمال شده سینه چاکان فیلمهای غیرمجاز(که گاهی هنری نیز بودند) به صورت قاچاقی از این دستگاه استفاده می کردند و آرام آرام با کوچک تر شدن دستگاههای پخش این امکان به همگان داده شد تا از ویدیو استفاده کنند.

با مدرن تر شدن دستگاههای صوت و تصویر، دیگر دستگاههای پخش ویدیو به کلی از یاد رفت و با جایگزین شدن "ویدیو سی دی ها" داستان به گونه ای دیگر ادامه پیدا کرد. ورود امواج ماهواره ای از دورترین نقاط دنیا به آسمان کشورها این امکان را برای فرستنده ها و مخاطبین فراهم آورد تا به ارتباطی نزدیک دست یابند، هرچند در این میان اصولا فرستنده ها سعی در اقناع مخاطبین داشته باشند و خواسته ها، عقیده ها، داشته ها و موارد مطلوب خود را به مخاطبین دیکته می کنند که این از بدیهی ترین هدفهای هر رسانه ای است و بر رسانه های کشورهای هدف است که ذایقه ی مخاطبین بومی را بومی کرده و از هرز رفتن آنها جلوگیری نماید.

اما در کشور جمهوری اسلامی ایران که رسانه ها ی تصویری به طور کلی دولتی است(بهتر است بگوییم شخصی نیست) بر گردانندگان و مدیران صداوسیماست که با ساختن برنامه های آموزشی، تفریحی، تاریخی، فرهنگی، اخبار و هر انچه مخاطب تشنه ی دست یابی به آنهاست از رویکرد بینندگان تلویزیونی به شبکه های غیر ایرانی جلوگیری کند.

نگارنده حدود دو دهه پیش را به یاد می اورد که در یکی از نمازهای جمعه که آیت الله هاشمی رفسنجانی اقامه می کرد درخطبه ای به موضوع ماهواره پرداختند و گفتند:

چنانچه بخواهیم به طور فیزیکی با مقوله ی ماهواره مقابله کنیم تنها راهش این است که سقفی به اندازه ی کل ایران روی کشور بزنیم تا از هجوم امواج جلوگیری کنیم.(1)

همچنین در ادامه تنها راهکار مقابله با ماهواره را تجهیز تلویزیون ایران به برنامه هایی مناسب که ببینده ی ایرانی را مجاب به دیدن انها کند دانست، از آن پس بود که برنامه های تلویزیونی ایران به سمتی رفت که مخاطبان عموما راضی بودند؛ اما با مجهزتر شدن فرستنده های ماهواره ای از یک دهه پیش و با فراوان شدن تجهیزات گیرنده در بازار غیر رسمی ایران گرایش مخاطب به خرید انتن های ماهواره ای بیشتر شد و در مقابل، تلویزیون داخلی تنها به کمیت(اضافه کردن شبکه ها) پرداخت و هم اکنون علی رغم تعداد قابل توجه کانال ها، غالب مردم به استفاده از شبکه ها ی ماهواره ای که عموما نیز کاری جز به بیراهه کشاندن مخاطب ایرانی ندارد علاقه ی بیشتری نشان می دهند.

حال پس از این همه سال که از ورود و همه گیر شدن این تجهیزات می گذرد با بد سلیقگی می خواهیم تجربه های آزموده شده ی پیشین را دوباره بیازماییم وراهی را که سالها پیش برای مقابله با ویدیو رفته ایم این بار در مورد انتن های ماهواره ای به کار ببندیم.

در مخرب بودن بیشتر شبکه های تلویزیونی شکی نیست، حتی شکی نیست که بیشتر شبکه های پارسی زبان با هدف القای اهداف سرمایه گذاران خود برنامه می سازند ؛ اما راه مقابله با ماهواره حذف فیزیکی ان نیست ، همانطور که می دانیم هر روزه خبرهای جدیدی از بروز و ظهور نسل جدیدی از انواع تکنولوژی که اینجا منظور آنتن های ماهواره است به گوش می رسد . احتمالا در آینده ای نه چندان دور تجهیزات دریافت برنامه های ماهواره ای انچنان کوچک خواهد بود که دیگر نیازی به نصب بر روی پشت بام یا دیوار ساختمان نبوده و پشت پنجره ها برای استقرار این تجهیزات کافی باشد، آیا اندیشیده ایم آنگاه با این مقوله چگونه برخورد خواهیم کرد.

به نظر دست اندرکاران این موضوع باید با کارشناسی بیشتر، راهکارها و تمهیدات دیگری را اندیشیده و بیازمایند که یکی از آنها می تواند کیفیت بخشی به برنامه های مختلف صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران باشد تا مخاطب به جای پناه اوردن به شبکه هایی که گاه علنا اذعان به دشمنی با ایران می نمایند از برنامه های رسانه ی ملی دیدن کرده و تمایلی به دیدن دیگر رسانه ها نداشته باشند.

پی نوشت:

1- نقل به مضمون


۱۳۹۰ خرداد ۱۶, دوشنبه

نرخ دیه ، چالش هر ساله ی بیمه گذاران

در روزهای گذشته با دستور مستقیم آیت الله آملی لاریجانی، رئیس قوه ی قضائیه اجرای قانون مربوط به دیه ی 90 میلیون تومانی به تعویق افتاد تا این بار نیز قانون ناپخته ی دیگری موقتا از اجرا باز بماند.

آنانکه دست کم یک بار در عمرشان اتومبیل بیمه کرده اند، می دانند که هر ساله با گران شدن نرخ بیمه باید هزینه های گزافی را بابت به روز شدن دیه تحمل کنند. سالهاست بدون هیچ حساب و کتاب منطقی و قانع کننده ای شرکتهای بیمه گر هر بار با افزودن به نرخ بیمه، بیمه گذاران را می چزانند و از هیچ مرجعی نیز مدعی پیدا نمی کنند و در این میان متقاضیان بیمه های شخص ثالث بی پناه مجبور به بیمه کردن وسایل نقلیه ی شان می شوند.

حال با این اقدام ریاست قوه ی قضائیه اگرچه به صورت مقطعی و احتمالا چند ماهه، از نگرانی متقاضیان بیمه ی شخص ثالث کاسته می شود؛ اما تجربه نشان داده است پس از چندی با افزودن و کاستن بندهایی به همان مصوبه ی قبلی، این قانون نیز اجرایی خواهد شد؛ اگر چه محتمل است که اندکی از نرخ کاسته شود، لکن شرکتهای بیمه گر هر بار با شگردهای خاص به صورت نامحسوس بار دیگر هزینه ها را به متقاضیان تحمیل می کنند.

نکته ی بعدی در روابط دو طرفه ی بیمه گر و بیمه گذار این است که هر گاه بیمه گر با رشد قیمت مواجه می شود به بیمه گذاران اعلام می کند که تنها به اندازه ی تعهد شده در بیمه نامه متعهد خواهد بود و این خود گوشه ی دیگری از اجحافی است که بیمه گران به بیمه گذاران تحمیل می کنند.. از انجایی که  مبلغ دریافت شده از مشتری به ارزش روز معامله و پول مشتری نیز در حساب بانکی شرکتهای بیمه گر متقابلا باعث رشد سرمایه ی بیمه گر می شود، لذا منطقی آن است که با افزایش مبلغ دیه، شرکتهای بیمه گر کما فی السابق دیه ی کامل یک انسان را به  بیمه گذاران بپردازد.
در سالهای اخیر علی رغم دو برابر شدن اتومبیل در خیابانها و جاده های کشور، میزان تصادف و در نهایت خسارت به گواه پلیس آمار نزولی چشمگیری داشته است، لذا با این توجیه شرکتهای بیمه گر وارث ثروتهای زیادی شده اند که یکی از عوامل ان اجباری شدن بیمه ی شخص ثالث می باشد، علی هذا با عنایت به اینکه هر ساله با گران شدن دیه شرکتها درصد زیادی به حق بیمه ی خود می افزایند، امید است این بار با درایت مسئولین ذی ربط و ریاست محترم قوه ی قضائیه شورای کارشناسی یی تشکیل شده و با بررسی ی دقیق مانع از اجحاف بیشتر در حق بیمه گذاران گردند.
لینک این نوشته در سایت حقوقی پارکه/کلیک کنید.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۴, شنبه

زنان فراموش شده / منصور کوشان

زنان فراموش شده

نوشته: منصور کوشان

93 صفحه

انشارات ققنوس

سال انتشار 1388

زنان فراموش شده،روایتگر داستان دختری از ایلات و عشایر ایران است که برخلاف دیگر همسن و سالانش دوست دارد تا مرد رویایش را خود بیابد و با او ازدواج کند، که این برخلاف عرف آن روز محل زندگی او بوده است. در این ایل رسم است اگر دختری نتواند شوهر پیدا کند همسر پدرش می شود و چون هیچ مردی نباید بیش از یک زن داشته باشد، مرد موظف است برای زن قبلی کلبه ای دیگر بر پا کند و چیزهایی هم برای ادامه ی زندگی به او بدهد و زن می تواند با یکی از خواستگار هایش ازدواج کند. این دختر برای اینکه همسر پدرش نباشد به مردی دل می بندد که شکارچی کوهستان است و با او ازدواج می کند.

شخصیت مادر دراین داستان از ابتدا تا انتها در پی رسیدن به مقصود و اتفاقاتی که بر او می رود همواره در متن ماجرا قرار دارد، او مرد دلخواهش را می یابد، مرد در پی حادثه ای خانه نشین و نیازمند پزشکی می شود که هر روز دور از چشم اهل روستا به او سر می زند و مداوایش را پی می گیرد؛اما در همین رفت و امد ها زن(مادر)احساس علاقه ای به پزشک می کند و .......





این رمان از نثر روانی برخوردار است و در طول قصه ضرباهنگی یکنواخت دارد. داستان در ایل و عشایری که به درستی اشاره ای به آن نمی شود اتفاق می افتد؛اما در بعضی از قسمت های داستان به کولی ها و باورهای آنان نیز پرداخته می شود. نویسنده در طول داستان به باورهای خرافی نیز می پردازد و آنها را به چالش می کشد؛ اما بدون نتیجه گیری و ابراز عقیده ی شخصی از کنار ان به سادگی می گذرد.

قسمتی از کتاب:

((...وقتی هنوز زن پدر یا مرد اولش بود، خاله اش در یک شب طوفانی سر مردش را می برد و به پشت چادر مادر می آید و صدایش می زند. مادرش که بیرون می رود دست ها و صورت خون آلود خواهرش را که می بیند می خواهد جیغ بکشد.خاله به سرعت دستش را روی دهان مادرش می گذارد و بعد گریان در آغوشش می گیرد. چند لحظه که می گذرد خاله، وقتی هنوز مادرش گیج رفتار خواهرش بوده است؛ می گریزد و دیگر هیچ وقت دیده نمی شود. می دانسته است اگر بماند ، صبح همین که مردها متوجه شوند سرمردش را گوش تا گوش بریده است، دست ها وپاهای او را به دو اسب می بندند و آن ها را هی می کنند تا دو شقه شود.))

شخصیت پردازی:

در زنان فراموش شده شخصیت های زیادی حضور ندارند؛اما همین تعداد اندک افراد حاضر در داستان با کمترین معرفی در جای جای قصه حضور دارند، شخصیت های اصلی یک زن و مرد هستند که راوی، آنها را مادر و پدر می نامد. پدر و مادر شخصیت اصلی هم حضوری در پشت صحنه دارند؛همچنین طبیبی که به مادر عشق ورزیده و زندگی اش را دستخوش تغییراتی کرده است و پلنگ که همزاد شخصیت اصلی به حساب می آید، این شخصیت ها هیچکدام اسم ندارند . گویی همه نمادی از انسان هایی مشابه هستند که تنها فکرشان ادامه ی زندگی، ازدواج ، مسایل جنسی و خلاصه زندگی به سبک انسان های اولیه است. این شخصیت ها پیشینه ی پیچیده ای ندارند در ایل ساده ای دنیا آمده اند، با عقایدی موروثی زندگی کرده اند و همه شبیه هم اند.

گفت و گو:

چیزی به نام گفت وگو در طول کتاب وجود ندارد، هر چه هست روایت مستقیم راوی است که به طریق نقل بیان می شود و البته این لطمه ای نیز به نوشتار نمی زند و تقریبا به یکدست بودن نوشته کمک شایانی نیز می کند.

توصیف:

توصیف مهمترین عنصر این رمان است که همه چیز را تحت الشعاع خود قرار داده است. تمام هوس های زن ، ماجراهای او با پلنگ و مرد طبیب و دوران پیش از ازدواج همه در قالب این عنصر نمایان می شود و سبک نمادین را قوت می بخشد .

سبک داستان:

داستان بیشتر به سبک داستان نویسی سمبولیک نزدیک است و از این روش برای روایت استفاده گردیده، نماد هایی مانند خورشید، پلنگ،صخره، برف، گوزن و ......حکایت از سمبل هایی است که نویسنده در دنیای درون خود آنها را پرورش داده و روی کاغذ آورده است؛ اما استفاده ی زیاد از نمادها خواننده را سر درگم می کند. پلنگ شاخص ترین نماد است که نشان از قدرت و غروری است که مادر از مردش انتظار دارد که همیشه در کنار مرد و در کنار طبیب به یاد پلنگ می افتد.

زاویه دید:

راوی از دید سوم شخص بر کل ماجرا احاطه دارد واتفاقات ظاهرا تنها از زاویه ی دید او برای خواننده روایت می شود، راوی فرزند قهرمان داستان است و با اینکه در هیچ نقطه از قصه حضور ندارد بر تمام اتفاقاتی که بر مادرگذشته وقوف دارد.مثل این است که شخصیت اصلی داستان که مادر راوی است قضایا را تعریف کرده است پس در واقع باید گفت روایتی تک صدایی است و در ردیف دانای کل قرار نمی گیرد. چنانچه می بینیم تمام داستان روایتگر خواسته های زن و ماجراهایی است که برای او اتفاق افتاده است جز در یک مورد که پدر در محاصره ی گرگها قرار گرفته که آن هم می تواند روایتی باشد که نجات دهنده ی پدر برای او تعریف کرده است. نوع افعال و رفت و برگشت های متوالی از حال به گذشته چنین دیدگاهی را تقویت می کند و نشان می دهد راوی در آن زمان هنوز نطفه ای بیش نبوده است و این تکنیک روایت فضای عاطفی دلنشینی ایجاد کرده است .

ایرادات:

از نظر کلی می توان چند ایراد به این داستان وارد کرد:

1-استفاده زیاد از بعضی کلمات و واژه ها:

در این قصه بعضی از کلمات بسیار زیاد و بیجا استفاده شده است، تکرار کلماتی مانند:

پدر، مادر،گوزن، پلنگ و....در بعضی از صفحات باعث سرگیجه و نوعی بی حوصلگی برای خواننده می شود، تا درنهایت چیزی از ماجرا متوجه نشود. اصرار به استفاده ی بیش از حد نمادها شاید از منظر خواننده ی خاص جالب به نظر بیاید؛ اما برای خواننده ی عام جاذبه ای ندارد.

2-استفاده ی پشت سرهم از افعال مشابه:

مانند: "مادر متوجه هوشیاری پدر که می شود بلند می شود"ص91

در همین عبارت کوتاه می باید از علامت نگارشی ویر گول استفاده می شد که نشده است.

البته در بیشتر قسمت های کتاب از علایم به خوبی استفاده شده؛ اما گاهی به نظر می رسد با نو آوری از این کار صرف نظر شده است .

رمان زنان فراموش شده صرف نظر از سبک روایت که نمادین است، به خوبی روایت گردیده، در لحظاتی که راوی مناظر و اتفاقات واقعی را روایت می کند، خواننده به خوبی در جریان اتفاقات قرار می گیردکه این به قلم خوب و روان نویسنده برمی گردد.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۸, یکشنبه

جنگل را دوست بداریم

بشر امروز بیش از هر زمانی کمبود فضای طبیعی را در اطراف خود احساس می کند. شاهد عادل و زنده ی این مدعا می تواند هجوم شهروندان شهرهای بزرگ در روزهای تعطیل به فضاهای طبیعی کشور از کویر زیبای ایران تا جلگه ی گیلان و کوههای سرسبز البرز باشد.

در چند روزاخیر شمار زیادی از ساکنان شهرهای بزرگ با سفربه شمال ایران از جاذبه های شهرهای شمالی استفاده کرده اند. متاسفانه با هر بار حضور این دسته از گردشگران آثار بسیار زشتی بر جای می ماند که هر طبیعت گردی با دیدن مناظر ناهنجار چاره ای جز تاسف خورن به حال طبیعت ندارد.

گردشگران عزیز باید بدانند، فضایی را که اینگونه با انباشت زباله و پراکندن کیسه های پلاستیکی و بطری های یک بار مصرف آلوده می کنند، متعلق به تک تک افراد جامعه بوده و می باید برای تداوم حیات و تحویل آن به نسل های بعدی کوشید. حال که نسل جنگلها به همت عده ای سودجوی مسئول و غیر مسئول در حال انقراض است، وظیفه ی تمامی گردشگران، خاصه طبیعت گردانی که از جای جای ایران به مکانهای تفریحی می روند و از اکسیژن حاصله از درختانی که نسل های پیش از ما به یادگار گذاشته اند استفاده می کنند این است تا در حفظ آن کوشیده و روا نیست تا با کج فهمی و دگم اندیشی باعث نابودی آنها شویم.

در روزهای گذشته در سفری به شمال ایران، سری به منطقه ی بکر و زیبای " سقالکسار"(1) زدم، منطقه ای که واقعا با وجود همه ی بی تفاوتی های مرسوم این سالها، زیباست و مواهب طبیعی آن چشم هر بیننده ای را خیره خواهد کرد، متاسفانه با وجود تعبیه ی سطلهای زباله ی بسیار در جای جایش، زباله ها به طور وحشتناکی رها شده و در بسیار از موارد نیز آنها را در اطراف سطلهای زباله رها کرده و رفته اند.

رهگذری که حتی برای یک بار به دامن طبیعت می رود بداند، این سرمایه ی عظیم و هدیه ی خداوندی تنها به او تعلق ندارد، او باید بداند و ایمان داشته باشد که پس از او کسان دیگری نیز خواهند آمد و نیازمند استفاده از همان فضا هستند. بیاییم طبیعت را، دشت را، جنگل را، دریاچه های کوچک و بزرگ را، کویر را و هرچه که از مواهب طبیعی در گوشه گوشه ی این مرز وبوم داریم و کم نیز نیستند پاس بداریم و با استفاده ی درست از آن به نسل های بعدی نیز فرصت استفاده و بهره برداری بدهیم.

پی نوشت:

1-سد خاکی و دریاچه ی سقالکسار در نزدیکی "فلکده" از بخشهای اطراف رشت.

۱۳۸۹ اسفند ۲۲, یکشنبه

نامه ای به برادرانم در لیبی

سلام،

به تو که با دست خالی می رزمی و زیر بارش بمب و غرش جنگنده هایی که برای بمباران مواضع دشمنانتان خریداری شده بود مظلومانه مقاومت می کنی.

سلام به تو برادرم،

که بیش از چهار دهه دیوانه ای را به رسمیت شناختی که از زمامداری تنها حرافی و از اقتصاد تنها پر کردن حسابهایش را می شناخت و کشورت هم اکنون با دارا بودن بالاترین مخازن نفت در فقری معادل کشورهای فقیر روزگار می گذراند.

به تو برادرم سلام می کنم،

که این روزها بازیچه ی دست قدرتهایی شده ای که منتظرند تا فرجام دیوانه بازیهای دیکتاتوری را ببیند و آنگاه به مصلحت خود و کشورهایشان عمل کنند، آری برادرم، من، تو، ما اسیریم، اسیر دست قدرتهایی که بر نوع مردن ما شرط بندی می کنند و منتظر می مانند تا ...

آخ برادرم؛

تو چقدر شبیه منی! چقدر برایم آشناست صدایت! چقدر تنهاییم! گمان مکن آنهایی نیز که به طرفداری از تو بیانیه صادر می کنند پاک و منزه اند! نه، آنان نیز آستینشان به خون برادرانمان در گوشه ی دیگری از زمین آلوده است.

دریغ!

دریغ و درد که هیچ دیکتاتوری نمی اندیشد که دیکتاتور است، هیچ فاشیستی مرام فاشیستی اش را نکوهش نمی کند، هیچ آدم کلاشی به کلاش بودن خود اذعان ندارد.

آه برادرم، برادرم!

دنیا پر است از گرگ های بره نما و دشمنان دوست نما! آخ برادرم وقتی تکه تکه شدن اندامت را در صفحه ی تلویزیون می بینم، گر می گیرم، از انسان بودن خود بیزار می شوم،اجزای بدنم تکه تکه می شود! آه برادرم، برادرم.....

برادرم،

ما مقصریم! جهل، بزرگترین دشمن من، دشمن تو، دشمن ماست! برادرم خیزش تو، خیزش من، خیزش ما، اتفاق مبارکی است که روزی ما را به بهشت خواهد برد، زنده باش، زنده بمان، زندگی کن، تا عصر زوال تمامی دیکتاتورهای رنگی و غیر رنگی را به اتفاق جشن بگیریم.

۱۳۸۹ بهمن ۸, جمعه

اعتیاد دختران ایرانی هشداری برای فردا

پیشترها، هنگامی که صحبت از خانواده به میان می امد، همگان اولین چیزی که به یاد می اوردند بانویی بود که نگران تک تک اعضای خانواده، از همسر تا فرزندان و حتی اقوام بود. اینک با حرکت جامعه ی ایرانی به سوی صنعتی شدن، متاسفانه با وجود اینکه هنوز فاصله ی زیادی تا الفبای مدرنیسم داریم، آثار و تبعات بدی را در بین جوانان ایرانی و خصوصا دختران شاهد هستیم.

آمارها نشان از اعتیاد بی رویه ی دختران ایرانی به سیگار و حتی مواد مخدر گوناگون می دهد که این روزها علی رغم کنترل های فروان نیروی انتظامی به وفور در دسترس است.

دختران امروز که مادران آینده ی این مرزو بوم هستند، متاسفانه چند سالی است "در توهم برابری" با جنس مخالف، لجوجانه دست به حرکاتی می زنند که نه تنها برابری انان را به اثبات نخواهد رساند، که در آینده ی نزدیکی انها را از خواسته های اولیه ی شان که همانا زندگی خانوادگی است، محروم خواهد کرد. بسیار دیده شده است مردانی که خود اعتیاد داشته اند وحاضر به ازدواج با همسری از جنس خود نشده و به دنبال دخترانی رفته اند که بدور از هر گونه الودگی باشند تا خلا اعتیاد مرد را با سلامت جسم و روح خود پرکرده و فرزندان شان را از آلودگی بری کنند.

در یک جامعه ی ایده آل، زن و مرد با هم برابرند. این برابری بدان معنا نیست که هر عمل مذمومی را که مردان بی مسئولیت مرتکب می شوند لزوما دختران و بانوان ان جامعه نیز مرتکب شوند. برابری را می توان در فعالیت های اجتماعی از جمله مشارکت در مدیریت و مسئولیت های گاه استراتژیک نیز جستجو و به منصه ی ظهور رساند.

آنچه قابل تامل و بررسی است، اینکه آلوده شدن دختران امروز و مادران فردا نسلی بیمار را تحویل جامعه خواهد داد که بیشترین لطمه را فرزندان فردای این آب و خاک از ناحیه ی اعتیاد همین والدین خواهند خورد و اجتماع نیز از وجود همین نسل بیمار صدمات بسیاری خواهد دید.

بر مسئولین امر است با اندیشیدن راهکارهای مناسب و برنامه ریزی کلان در ایجاد فضاهای ورزشی و تفریحات سالم راه را بر وارد شدن صدمات جبران ناپذیر آینده بسته و نسل جوان امروز را از آلوده شدن بیش از این به مواد افیونی برحذر دارند.
لینک این نوشته در سایت حقوقی مهروداد/بخوانید

۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه

مجلس و نقل و انتقال خودرو

بالاخره با تصویب نمایندگان مجلس، منازعه ی بین کانون سردفتران و پلیس راهور پایان یافت. به نظر می رسد پس از این دیگر حرف و حدیثی از سوی نیروی انتظامی برای نقل و انتقال خودرو توسط یگانهای مربوط به این سازمان وجود نخواهد داشت.

نمایندگان مجلس با اکثریت آرا رای به نقل و انتقال خودرو توسط دفاتر اسناد رسمی دادند و مقرر شد نیروی انتظامی با همکاری قوه ی قضائیه اقدام به راه اندازی دفاتر اسناد رسمی در مراکز تعویض پلاک نمایند تا قدم کوچکی جهت رفع سردرگمی و اتلاف وقت مراجعین برداشته شود.

آنچه گفتنی است؛ پس ازسیستم جدید خرید و فروش خودرو و تعویض الزامی پلاک، بازنگری اساسی در جهت سهولت کار و ارائه ی راهکارهای جدید احساس می شد؛ اما سپردن نقل وانتقال خودرو به نیروی انتظامی کاری غیر قانونی و غیرکارشناسی به نظر می رسید که با رای قاطع نمایندگان محترم مجلس از بروز چنین اتفاقی جلوگیری شد.

به این ترتیب و با اجباری شدن احتمالی انتقال سند در حین تعویض پلاک، راه بر سودجویانی که با دور زدن قانون مشکلات زیادی را برای فروشندگان و خریداران ایجاد می کردند بسته خواهد شد و هرگونه اهمال از سوی خریداران و فروشندگان در نهایت به خود آنها بر خواهد گشت.

امید است با همکاری نیروی انتظامی و قوه ی قضاییه تمهیداتی اندیشیده شود تا در مراکز تعویض پلاک، دفاتر اسناد رسمی ویژه ای جهت انتقال سند به تعداد کافی تعبیه شده تا مراجعین در کمترین زمان ممکن بهترین نتیجه را حاصل نمایند.


۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه

تقابل کانون سردفتران و راهور ناجا

چندی است بین نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران(راهور ناجا) و کانون سر دفتران منازعه ی کلامی ای در گرفته و فارغ از اینکه سرانجام چه خواهد شد طرفین نسبت به پاسخگویی به طرف مقابل از طریق رسانه ها اقدام می کنند.

نیروی انتظامی معتقد است می باید همه ی امور نقل و انتقال خودرو در ارگان های ناجا صورت پذیرد و در این خصوص شواهدی را نیز از قانون به میان می آورد و از طرف مقابل نیز رئیس کانون سردفتران می گوید:بیش از هفتاد سال است که وظیفه ی نقل و انتقال خود رو به دفاتر اسناد رسمی سپرده شده است و تاکنون نیز مشکلی در این خصوص بروز نکرده است. رئیس کانون سردفتران همچنین معتقد است به دلیل کمبود مراکز شماره گذاری، با روش مدنظر ناجا مراجعین متحمل زیانهای بیشتری خواهند شد، زیرا در شهرهایی کوچکتر این مراکز وجود ندارد و خریداران می باید با صرف وقت و هزینه ی بیشتری به شهرهای همجوار رفته و اقدام به شماره گذاری کنند ؛ اما دفاتر اسناد رسمی در همه ی شهر ها موجود می باشد.(1)

جدا از اینکه حق با کدام یک از طرفین است می باید ترتیبی اتخاذ شود تا افراد برای نقل و انتقال سردرگم نشده و به راحتی کار انتقال را انجام دهند والبته هر کدام از روش های مد نظر با مشکلاتی همراه است. متاسفانه هم اکنون با دو مرحله ای بودن کار انتقال ، عده ای از افراد سودجو در فاصله ی تعویض پلاک تا ثبت سند اقدام به دور زدن قانون و سو استفاده هایی می نمایند که گاهی فروشندگان یا خریداران واقعی در دام دلالان خودرو گرفتار آمده و متحمل ضررو زیانهایی نیز می شوند.

در اینکه قانونا می باید انتقال هر نوع سند در دفاتر ثبت اسناد رسمی انجام گیرد شکی نیست؛ اما با توجه به سو استفاده های انجام گرفته در فاصله ی زمانی تعویض پلاک تا انتقال خودرو در دفاتر، می باید تمهیداتی اندیشید تا با به حداقل رسیدن این زمان، دست افرد سودجو را برای دور زدن قانون بست.

ازجمله ی این راهکارها می توان به تعبیه ی دفاتری با نظارت ناجا در مراکز تعویض پلاک و افزودن به مراکزی که اقدام به تعویض پلاک خودرو کنند اندیشید تا مراجعین برای کاری که پیش از این زمان کوتاهی را در دفاتر می گذراندند بیش از این سردرگم نشوند.

به هر ترتیب می باید منتظر ماند تا نظر نمایندگان مجلس شورای اسلامی را دراین خصوص را نیز شنید که تصمیم نهایی را نیز اینان خواهند گرفت و لازم الاجراست.

پی نوشت 1: به گفته ی رئیس کانون سردفتران حدود هشت هزار دفتر اسناد رسمی درکشور زیر نظر قوه ی قضائیه فعالیت می کنند در حالی که تعداد مراکز شماره گذاری حدود 170 مرکز بوده و زیر نظر "رهگشا"(ازشرکت های خصوص و زیرپوشش ناجا) فعالیت می کنند.