۱۳۹۰ اردیبهشت ۲۴, شنبه

زنان فراموش شده / منصور کوشان

زنان فراموش شده

نوشته: منصور کوشان

93 صفحه

انشارات ققنوس

سال انتشار 1388

زنان فراموش شده،روایتگر داستان دختری از ایلات و عشایر ایران است که برخلاف دیگر همسن و سالانش دوست دارد تا مرد رویایش را خود بیابد و با او ازدواج کند، که این برخلاف عرف آن روز محل زندگی او بوده است. در این ایل رسم است اگر دختری نتواند شوهر پیدا کند همسر پدرش می شود و چون هیچ مردی نباید بیش از یک زن داشته باشد، مرد موظف است برای زن قبلی کلبه ای دیگر بر پا کند و چیزهایی هم برای ادامه ی زندگی به او بدهد و زن می تواند با یکی از خواستگار هایش ازدواج کند. این دختر برای اینکه همسر پدرش نباشد به مردی دل می بندد که شکارچی کوهستان است و با او ازدواج می کند.

شخصیت مادر دراین داستان از ابتدا تا انتها در پی رسیدن به مقصود و اتفاقاتی که بر او می رود همواره در متن ماجرا قرار دارد، او مرد دلخواهش را می یابد، مرد در پی حادثه ای خانه نشین و نیازمند پزشکی می شود که هر روز دور از چشم اهل روستا به او سر می زند و مداوایش را پی می گیرد؛اما در همین رفت و امد ها زن(مادر)احساس علاقه ای به پزشک می کند و .......





این رمان از نثر روانی برخوردار است و در طول قصه ضرباهنگی یکنواخت دارد. داستان در ایل و عشایری که به درستی اشاره ای به آن نمی شود اتفاق می افتد؛اما در بعضی از قسمت های داستان به کولی ها و باورهای آنان نیز پرداخته می شود. نویسنده در طول داستان به باورهای خرافی نیز می پردازد و آنها را به چالش می کشد؛ اما بدون نتیجه گیری و ابراز عقیده ی شخصی از کنار ان به سادگی می گذرد.

قسمتی از کتاب:

((...وقتی هنوز زن پدر یا مرد اولش بود، خاله اش در یک شب طوفانی سر مردش را می برد و به پشت چادر مادر می آید و صدایش می زند. مادرش که بیرون می رود دست ها و صورت خون آلود خواهرش را که می بیند می خواهد جیغ بکشد.خاله به سرعت دستش را روی دهان مادرش می گذارد و بعد گریان در آغوشش می گیرد. چند لحظه که می گذرد خاله، وقتی هنوز مادرش گیج رفتار خواهرش بوده است؛ می گریزد و دیگر هیچ وقت دیده نمی شود. می دانسته است اگر بماند ، صبح همین که مردها متوجه شوند سرمردش را گوش تا گوش بریده است، دست ها وپاهای او را به دو اسب می بندند و آن ها را هی می کنند تا دو شقه شود.))

شخصیت پردازی:

در زنان فراموش شده شخصیت های زیادی حضور ندارند؛اما همین تعداد اندک افراد حاضر در داستان با کمترین معرفی در جای جای قصه حضور دارند، شخصیت های اصلی یک زن و مرد هستند که راوی، آنها را مادر و پدر می نامد. پدر و مادر شخصیت اصلی هم حضوری در پشت صحنه دارند؛همچنین طبیبی که به مادر عشق ورزیده و زندگی اش را دستخوش تغییراتی کرده است و پلنگ که همزاد شخصیت اصلی به حساب می آید، این شخصیت ها هیچکدام اسم ندارند . گویی همه نمادی از انسان هایی مشابه هستند که تنها فکرشان ادامه ی زندگی، ازدواج ، مسایل جنسی و خلاصه زندگی به سبک انسان های اولیه است. این شخصیت ها پیشینه ی پیچیده ای ندارند در ایل ساده ای دنیا آمده اند، با عقایدی موروثی زندگی کرده اند و همه شبیه هم اند.

گفت و گو:

چیزی به نام گفت وگو در طول کتاب وجود ندارد، هر چه هست روایت مستقیم راوی است که به طریق نقل بیان می شود و البته این لطمه ای نیز به نوشتار نمی زند و تقریبا به یکدست بودن نوشته کمک شایانی نیز می کند.

توصیف:

توصیف مهمترین عنصر این رمان است که همه چیز را تحت الشعاع خود قرار داده است. تمام هوس های زن ، ماجراهای او با پلنگ و مرد طبیب و دوران پیش از ازدواج همه در قالب این عنصر نمایان می شود و سبک نمادین را قوت می بخشد .

سبک داستان:

داستان بیشتر به سبک داستان نویسی سمبولیک نزدیک است و از این روش برای روایت استفاده گردیده، نماد هایی مانند خورشید، پلنگ،صخره، برف، گوزن و ......حکایت از سمبل هایی است که نویسنده در دنیای درون خود آنها را پرورش داده و روی کاغذ آورده است؛ اما استفاده ی زیاد از نمادها خواننده را سر درگم می کند. پلنگ شاخص ترین نماد است که نشان از قدرت و غروری است که مادر از مردش انتظار دارد که همیشه در کنار مرد و در کنار طبیب به یاد پلنگ می افتد.

زاویه دید:

راوی از دید سوم شخص بر کل ماجرا احاطه دارد واتفاقات ظاهرا تنها از زاویه ی دید او برای خواننده روایت می شود، راوی فرزند قهرمان داستان است و با اینکه در هیچ نقطه از قصه حضور ندارد بر تمام اتفاقاتی که بر مادرگذشته وقوف دارد.مثل این است که شخصیت اصلی داستان که مادر راوی است قضایا را تعریف کرده است پس در واقع باید گفت روایتی تک صدایی است و در ردیف دانای کل قرار نمی گیرد. چنانچه می بینیم تمام داستان روایتگر خواسته های زن و ماجراهایی است که برای او اتفاق افتاده است جز در یک مورد که پدر در محاصره ی گرگها قرار گرفته که آن هم می تواند روایتی باشد که نجات دهنده ی پدر برای او تعریف کرده است. نوع افعال و رفت و برگشت های متوالی از حال به گذشته چنین دیدگاهی را تقویت می کند و نشان می دهد راوی در آن زمان هنوز نطفه ای بیش نبوده است و این تکنیک روایت فضای عاطفی دلنشینی ایجاد کرده است .

ایرادات:

از نظر کلی می توان چند ایراد به این داستان وارد کرد:

1-استفاده زیاد از بعضی کلمات و واژه ها:

در این قصه بعضی از کلمات بسیار زیاد و بیجا استفاده شده است، تکرار کلماتی مانند:

پدر، مادر،گوزن، پلنگ و....در بعضی از صفحات باعث سرگیجه و نوعی بی حوصلگی برای خواننده می شود، تا درنهایت چیزی از ماجرا متوجه نشود. اصرار به استفاده ی بیش از حد نمادها شاید از منظر خواننده ی خاص جالب به نظر بیاید؛ اما برای خواننده ی عام جاذبه ای ندارد.

2-استفاده ی پشت سرهم از افعال مشابه:

مانند: "مادر متوجه هوشیاری پدر که می شود بلند می شود"ص91

در همین عبارت کوتاه می باید از علامت نگارشی ویر گول استفاده می شد که نشده است.

البته در بیشتر قسمت های کتاب از علایم به خوبی استفاده شده؛ اما گاهی به نظر می رسد با نو آوری از این کار صرف نظر شده است .

رمان زنان فراموش شده صرف نظر از سبک روایت که نمادین است، به خوبی روایت گردیده، در لحظاتی که راوی مناظر و اتفاقات واقعی را روایت می کند، خواننده به خوبی در جریان اتفاقات قرار می گیردکه این به قلم خوب و روان نویسنده برمی گردد.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۸, یکشنبه

جنگل را دوست بداریم

بشر امروز بیش از هر زمانی کمبود فضای طبیعی را در اطراف خود احساس می کند. شاهد عادل و زنده ی این مدعا می تواند هجوم شهروندان شهرهای بزرگ در روزهای تعطیل به فضاهای طبیعی کشور از کویر زیبای ایران تا جلگه ی گیلان و کوههای سرسبز البرز باشد.

در چند روزاخیر شمار زیادی از ساکنان شهرهای بزرگ با سفربه شمال ایران از جاذبه های شهرهای شمالی استفاده کرده اند. متاسفانه با هر بار حضور این دسته از گردشگران آثار بسیار زشتی بر جای می ماند که هر طبیعت گردی با دیدن مناظر ناهنجار چاره ای جز تاسف خورن به حال طبیعت ندارد.

گردشگران عزیز باید بدانند، فضایی را که اینگونه با انباشت زباله و پراکندن کیسه های پلاستیکی و بطری های یک بار مصرف آلوده می کنند، متعلق به تک تک افراد جامعه بوده و می باید برای تداوم حیات و تحویل آن به نسل های بعدی کوشید. حال که نسل جنگلها به همت عده ای سودجوی مسئول و غیر مسئول در حال انقراض است، وظیفه ی تمامی گردشگران، خاصه طبیعت گردانی که از جای جای ایران به مکانهای تفریحی می روند و از اکسیژن حاصله از درختانی که نسل های پیش از ما به یادگار گذاشته اند استفاده می کنند این است تا در حفظ آن کوشیده و روا نیست تا با کج فهمی و دگم اندیشی باعث نابودی آنها شویم.

در روزهای گذشته در سفری به شمال ایران، سری به منطقه ی بکر و زیبای " سقالکسار"(1) زدم، منطقه ای که واقعا با وجود همه ی بی تفاوتی های مرسوم این سالها، زیباست و مواهب طبیعی آن چشم هر بیننده ای را خیره خواهد کرد، متاسفانه با وجود تعبیه ی سطلهای زباله ی بسیار در جای جایش، زباله ها به طور وحشتناکی رها شده و در بسیار از موارد نیز آنها را در اطراف سطلهای زباله رها کرده و رفته اند.

رهگذری که حتی برای یک بار به دامن طبیعت می رود بداند، این سرمایه ی عظیم و هدیه ی خداوندی تنها به او تعلق ندارد، او باید بداند و ایمان داشته باشد که پس از او کسان دیگری نیز خواهند آمد و نیازمند استفاده از همان فضا هستند. بیاییم طبیعت را، دشت را، جنگل را، دریاچه های کوچک و بزرگ را، کویر را و هرچه که از مواهب طبیعی در گوشه گوشه ی این مرز وبوم داریم و کم نیز نیستند پاس بداریم و با استفاده ی درست از آن به نسل های بعدی نیز فرصت استفاده و بهره برداری بدهیم.

پی نوشت:

1-سد خاکی و دریاچه ی سقالکسار در نزدیکی "فلکده" از بخشهای اطراف رشت.