با دوستی صحبت می کردیم در باب دوستان و بزرگان و حتی آدمهای معمولی که از ایران رفتند و آن سوی دنیا با رسانه های خارجی همکاری می کنند می گفت:
بسیاری از اینها فلانند و بهمان، البته من با همه ی فرمایشات این دوست گرامی موافق نیستم؛ اما در تنهایی خودم عملکرد بعضی از حضرات را در ذهنم مرور کردم و دیدم این نازنین برادر به قول قدیمی ها پر بیراه نمی گوید، مثلا:
هااااااااااااااااااااا بیا، حالا، بیا....
مرحوم فروغ می گوید:
من آدمهایی را می شناسم که وقتی شعر می خوانند بسیار نازنین و خوبند؛ اما همینکه بشقابی پلو را جلویشان می بینند، می شوند یک آدمِ حریصِ، شکمویِ.... خوب، من شعر این آدمها،حرف این آدمها و خود این آدمها را باور ندارم .(1)
دوستان دیگری هم هستند که تا زمانی اینجا بودند البته اهل موعظه نبودند؛ اما انگار همینکه پایشان به آنطرف رسید یادشان رفت اینجا حرف از آزادی و دموکراسی و نامهای دهن پر کن دیگر می زدند. حضرات انسوی دنیا نشسته اند و برای جوانان و گاه حتی پیران این مملکت نسخه های غیر قابل استفاده می پیچند و لابد بعد از اتمام برنامه ی زیبایشان!!به ریش ما مردم مفلس یک لا قبا نیز می خندند.
بد روزگاری است، دل بستن به آدمهایی که سقف آرزوهایشان همان یک بشقاب پلوی معروف مرحوم فروغ است(2) اندکی دارد به ضرر افکار عمومی آگاه ما تمام می شود، این مردم حالا هم که اندک اندک در حال روشن شدن هستند آدمهای سابقا خودی و این روزها آزاد از هر نوع قید وبند، انگار نمی خواهند بگذارند ..
البته داریم معدود افرادی که رفتند و به کار خود مشغول اند و آب به آسیاب کسانی که خون به دل مردم کردند نمی ریزند و البته همیشه اینگونه انسانهای باشرف تا همیشه ی تاریخ مهجور می مانند، به سازهای آدمهای اجیر شده(اجیر برای هر جریانی) گوش نکنیم و چشممان را بازکنیم تا آیندگان در مورد ما قضاوت کنند.
پی نوشت:
1-نقل به مضمون
2-اینجا بشقاب پلو همان زندگی در غرب است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر